بی همتا

بی همتا


توی چشمات ستاره مُرده! دیگه شب عاشقانه نیست!
پس ِ پُشتِ غم ِ نگاهت، دیگه برقِ ترانه نیست!
بی تو تنها، با تو تنها، اینه پیشونی نوشت!
سهمم از خوابت همین بود: این همه رؤیای زشت!
با تو تنها، بی تو تنها، راهمون بی آخره!
این تویی که اول ِ هر قصه خوابت می بره!

حرفای ما، حرف ِ تکرار، حرف ِ بی حرفی!
دستای گرمت کجا رفت؟ آدمک برفی!

زیر ِ رگبار ِ خاطراتت، دوباره پرسه می زنم!
دم به دم از تو گـُر می گیرم، دم به دم بی تو می شکنم!
از سکوتت، تا سقوطت، یه گلایه فاصله س!
من ُ تو با هم غریبیم، دلامون بی حوصله س!
از سقوطت، تا سکوتت، حرفای بی زاریه!
هر چی گفتم، هر چی گفتی، کهنه و ُ تکراریه!

حرفای ما، حرف ِ تکرار، حرف ِ بی حرفی!
دستای گرمت کـُجا رفت؟ آدمک برفی!

نوشته شده در سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,ساعت 18:37 توسط علی مرادی | |


مستانه باش! مستانه باش! این خانه بی خُم خانه نیست!

در عمق ِ این آتشکده، جز پیکر ِ پروانه نیست!


در این هجوم ِ ناگهان، سر را منه بر آستان،


چون رنگی از رنگین کمان، بر طاق ِ این ویرانه نیست!

بیا، بیا! تو بیا! ای طلایه دار ِ غزل!


بیا! بیا! به تماشای سنگسار ِ غزل!

مستانه باش! مستانه باش! این خانه بی خُم خانه نیست!


در عمق ِ این آتشکده، جز پیکر ِ پروانه نیست!


کبکان همه تسبیح گو، خون ها روان در ذهن ِ جو،


سیمرغ ِ ما ـ با شب بگو!- در بند ِ آب ُ دانه نیست!


سرریز شو از صبر ِ تن، این قاصد ِ یلدا شکن!


مینای سرخ ِ خوی ِ من، در حجم ِ این پیمانه نیست!



بیا! بیا! تو بیا! ای طلایه دار ِ غزل!


بیا! بیا! به تماشای سنگسار ِ غزل!


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 13:25 توسط علی مرادی | |


توی این کوچه های مه گرفته،
کسی دلواپس ِ اندوه ِ من نیست،
هنوزم تو چشام خورشید ِ اما،
دیگه حسّی واسه روشن شدن نیست!

دوباره می رسم به خاطراتی،
که با عطر ِ خوش ِ خونه رفیقن!
ترانه سر رسیده از سکوتم،
ولی میلی ندارم من به خوندن!

تموم ِ کوچه ها تاریکن این جا!
تموم ِ آرزوها دست ِ بادن!
من از این آدمک ها نااُمیدم،
که چشمای من ُ به گریه دادن!

من ُ آشتی بده با سرزمینی،
که پایان ِ تموم ِ آرزوهاس!
ببر من ر ُ از این شب های سنگی،
دلم بی تاب کشف ِ صبح ِ فرداس!

من ُ این پرسه های بی بهونه!
من ُ رؤیای لمس ِ خک خونه!
من ُ آواز ِ دلگیر ِ غریبی،
توی پسکوچه ی غربت، شبونه!

نوشته شده در یک شنبه 18 دی 1390برچسب:شعر غمگین,ساعت 10:4 توسط علی مرادی | |



وقتی که گاز می دی، با ماشین ِ باباجون، توی سربالایی ِ جردن،
با موهای چرب ُ، قیافه ی داغون، سیگاری کــُنج ِ لبت روشن،
وقتی با توپ تیش ِ صدای ضبطت، کر می شه گوش ِ جماعت،
وقتی که نوربالای چراغت می زنه چشما رُ راحت،
فکر ِ بچه های جنوب ِ شهر باش، که یه لُقمه نونم ندارن!
فکر ِ جوونای در به در باش، که یه عمره بی قرارن!

جردن! جردن!
پس بده دیروزم ُ به من!
جردن! جردن!
حرفای تازه تری بزن!

وقتی که هِی بوق می زنی ُ بعدش، مات ُ منتظر می مونی،
وقتی که آهنگای من ُ زیر ِ لب، با صدای نکره ت می خونی،
وقتی که جیغ ِ ترمز ِ چرخت، می پیچه تو گوش ِ خیابون،
وقتی که خسارت جرینگی می دی، آسون ِ آسون ِ آسون،
فکر ِ اونا باش که توی بارون، حتّا یه سقفم ندارن!
اونا که جای ستاره شب ها زخماشون ُ می شمارن!

جردن! جردن!
کپ نکن از این حرف ِ من!
جردن! جردن!
عشق ُ با من فریاد بزن!

نوشته شده در جمعه 16 دی 1390برچسب:,ساعت 15:49 توسط علی مرادی | |

نوشته شده در پنج شنبه 15 دی 1390برچسب:,ساعت 10:53 توسط علی مرادی | |

مُرشد بازی
بشکنه دست ِ رُستم
که خنجر از پشت زدن ُ رسم ِ پهلوونی کرد!

بشمار!

بتّرکه اون چشمی که
بُردن ِ سهراب ُ ندید!

بشمار!

قلم بشه اون قلمی که واسه سکه
پهلوون ْ نامه نوشت!

بشمار!

آهای ! پهلوونا!
یه عمر تو زورخونه ها زور ِ بی خود زدین!
نامرد ِ اون کسی که از خجالت ِ این جماعت آب نشه!

بشمار!

نوشته شده در یک شنبه 11 دی 1390برچسب:نامردی,شعرشکست خورده,شعر درمورد نامردی,رستمو,,,,,,,,,,,,ساعت 18:51 توسط علی مرادی | |

 به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!

نوشته شده در جمعه 9 دی 1390برچسب:,ساعت 13:13 توسط علی مرادی | |

نه اهل روزگارم نه همنشین سایه
بزن به سیم آواز تا آخر گلایه
رو سرزمین بی سر یه سرو سربلندم
به شاخ و برگ سبز خودم دخیل می بندم
ستون تخت جمشید برج غرور من نیست
من با تو بهترینم ثانیه گور من نیست
تو کی هستی که خیال داشتنت
یه دم از خاطر من دور نمیشه ؟
رو به روی اینه چشمات رو نبند
خورشید از نور خودش کور نمیشه
ببین که داس وحشت حریف یاس من نیست
سکوت این کرانه خلع لباس من نیست
ببین کلید سرداب تو دست این اسیره
برگ امان نمی خوام برای گریه دیره
برهنه مثل دریاس صدای آبی من
هزار تا عمر نوه عمر حبابی من
تو کی هستی که خیال داشتنت
یه دم از خاطر من دور نمیشه ؟
رو به روی اینه چشمات رو نبند
خورشید از نور خودش کور نمیشه

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 10:32 توسط علی مرادی | |

نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت 14:3 توسط علی مرادی | |


سایه تون سنگینه! خاتون! کجا رفتن اون چشاتون؟
کوچه خیلی وقته مونده چش به راه ِ قدماتون!
سایه تون سنگینه! خاتون! غم نشسته تو صداتون!
یه نگاه بندازین آخه، به گلیم ِ زیر ِ پاتون!
سایه تون سنگین ِ امّا ، ما گلایه یی نداریم!
هر جا که باشین شما رُ روی چشممون می ذاریم!

یه نظر ما ر ُ نگا کردین ُ ما فدا شدیم!
تا ابد در به در ِ جذبه ی اون چشا شدیم!
با شما تو هر نفس شروع یک ترانه بود،
بی شما یه قلم ِ خالی ِ بی دوات شدیم!

اگه ما ر ُ دوس ندارین، یه اشاره بسّه مونه!
خودتون بگین که این دل، بمیره، یا که بمونه؟
ما دیگه حلقه به گوشیم! هر چی که بگین همونه!
بگین این صدا براتون بخونه یا که نخونه؟
ما دیگه وقف ِ شماییم، خاتون ناز ُستاره!
تا شما سروَر ِ مایین، بَرده بودن افتخاره!

یه نظر ما ر ُ نگا کگردین ُ ما فدا شدیم!
تا ابد در به در ِ جذبه ی اون چشا شدیم!
با شما تو هر نفس شروع یک ترانه بود،
بی شما یه قلم ِ خالی ش بی دوات شدیم!

نوشته شده در جمعه 2 دی 1390برچسب:شعر تنهایی,بی همتا,عشق است خاتون,ساعت 11:2 توسط علی مرادی | |


هم قسم! کجای این فاصله ای؟
تو کدوم سطر ِ همین دلْ گله ای؟
نگو چش براه ِ خورشیدی هنوز؟
آخ! چه طاقتی! عجب حوصله ای!

اگه این شب به شبیخون نرسه،
اگه بغض ِ ما به بارون نرسه؟
تو ضیافت ِ سکوت ِ اینه ها،
اگه فانوس ِ تو مهمون نرسه،

تو سیاه چال می مونن تموم ِ این حنجره ها!
دیوارا قد می کشن تو باور ِ پنجره ها!
دیگه هیچ گوهکنی کوه ُ برنمی داره با عشق!
شب اسیر نمی شه تو زنجیر ِ این زنجره ها!

اگه این شب به شبیخون بسرسه،
اگه بغض ِ ما به بارون برسه،
تو ضیافت ِ سکوت ِ اینه ها،
اگه فانوس ِ تو مهمون برسه،

از دل ِ حوض ِ طلا قد می کشن فواره ها!
عطر ِ مهربون ِ یاس پُر می شه تو مشام ِ ما!
دیوْ تو بطری، ته ِ اقیانوسا زندونی میشه!
چه تماشایی می شه جشن ِ گـُلُ نورُ صدا!

نوشته شده در پنج شنبه 1 دی 1390برچسب:هم قسم بی همتا,ساعت 14:7 توسط علی مرادی | |

Design By : Mihantheme