بی همتا

بی همتا

اینم عکس خودم یادگاری براتون

 

نوشته شده در جمعه 1 آذر 1392برچسب:عکس علی مرادی, برمیگردم یک روز,,,,,,,,,,,بای,ساعت 22:8 توسط علی مرادی | |

خدایا چرا دل منو شکستن ؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:,ساعت 15:23 توسط علی مرادی | |

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن

خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه

يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند
يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند

تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو

خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم

نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم

نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني

تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم

خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي توني
طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه

خداحافظ .....!

نوشته شده در سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:u علی اومده,ساعت 13:16 توسط علی مرادی | |


دنياي ما اندازه ي هم نيست
من عاشق مشروب و سیگارم
من روز ها تا ظهر مي خوابم
من هر شب و تا صبح بيدارم
دنياي ما اندازه ي هم نيست
من خيلي وقتـــا ساکتم سردم
وقتي که ميرم تــــو خودم شــايد
پايـــــــــــيـز ســـــال بعد بر گردم...

نوشته شده در چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:,ساعت 12:15 توسط علی مرادی | |

روزگار بود که نازم را هزاران میکشیدن روزگاری شد که ناز ناکسان باید کشید

A  . M  .M >> A

 

نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:0 توسط علی مرادی | |

انگاری تو کوچه تون عروس برونه ، عسلک !
چشمای خیس منم مهمونتونه ، عسلک !
یه دم این پنجره رو رو به ترانه وا کنین
تا صدام تنها واسه شما بخونه ، عسلک !

عسلک ! قاصدکم نشونیتون رو بلد !
پهلوون قلم رو چشم شما زمین زد !
این دل رو رد نکنین !خوب می دونم پیش شما
توی درس عاشقی بزرگ ترانه هام رد !

شب پیش نگاهتون مهتابش رو کم میاره
خیابون چشمتون کوچه ی دررو نداره

عمری واسه شما چله نشستم ، عسلک !
تا حالا شاخ هزار دیو رو شکستم ، عسلک !
غیر از اون ستاره یی که توی چشمای شماس
دلم رو به هیچ ستاره یی نبستم ، عسلک !

عسلک ! به یک نگاه این دل رو مهمون بکنین !
غصه رو از این دل شکسته بیرون بکنین !
بگین از من تا شما چن تا ستاره فاصله س؟
دیوار فاصله رو یه جوری داغون بکنین ؟

شب پیش نگاهتون مهتابش رو کم میاره
خیابون چشمتون کوچه ی دررو نداره ■

 


برچسب‌ها: عروس برون, علی بی همتا, علی مرادی1
 

نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:20 توسط علی مرادی | |


اول به نام عشق. . . دوم به نام تو. . . سوم به ياد مرگ . . . بر لوح شيشه اي قلبت بنويس: يا تو و عشق، يا من و مرگ زمان! به من آموخت كه دست دادن معني رفاقت نيست.... بوسيدن قول ماندن نيست..... و عشق ورزيدن ضمانت تنها نشدن نيست

نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:شعرمرادی-شعر جدید-وبلاگ علی مرادی-عاشقانه-اشعار زیبا و جدید,هر چی کهخ شعر میخای,ساعت 13:31 توسط علی مرادی | |


به چشمان پریرویان این شهر

به صد امید می بستم نگاهی

مگر یك تن از این ناآشنایان

مرا بخشد به شهر عشق راهی


 

نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1391برچسب:شعرمرادی-شعر جدید-وبلاگ علی مرادی-عاشقانه-اشعار زیبا و جدید,هر چی کهخ شعر میخای,ساعت 14:6 توسط علی مرادی | |

لحظه تلخه ‚ ساعتا کوک
چشما زخمی ‚ کیفا نکوک
سایه ها رو تخت خورشید
صورتا یه اینه مشکوک
دلا بی دل ‚ دستا بی دست
جاده ها کور کوچه بنبست
توی این دخمه ی ابلیس
باید از عطر تو شد مست
مثل غنچه ی گل سرخی تو برف
وقت ابراز علاقه مثه حرف
وقت بارون مثه چتر و توی ظلمت یه چراغ
پشت پلکان زمستون رمز بیداری باغ
با تو روشن ‚ با تو نابم
با تو هم اوج عقابم
بی تو عکس آسمونم
اسیر حصار قابم
میشه با تو تا صدا رفت
تا دل حاثه ها رفت
میشه با عقیق عشقت
به شکار اژدها رفت
هم مثه دریا بزرگی هم مثه شبنم برگ
هم مثه نم نم بارون هم جسارت تگرگ
هم تبلور یه آواز ‚ هم سکوت یه صدا
تنها اما با همه درست مثه خود خدا

نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:شعرمرادی-شعر جدید-وبلاگ علی مرادی-عاشقانه-اشعار زیبا و جدید,هر چی کهخ شعر میخای,ساعت 13:24 توسط علی مرادی | |


یکی را پرسیدند عشق غم است یا شادی؟ انگشت برلب نهاد و گفت:انتظار!

نوشته شده در چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:شعرمرادی-شعر جدید-وبلاگ علی مرادی-عاشقانه-اشعار زیبا و جدید,هر چی کهخ شعر میخای,ساعت 13:46 توسط علی مرادی | |


در زمانی که وفا قصه ی برف به تابستان است
و صداقت گل نایابی است
و در آیینه ی چشمان شقایق ها نیز
عابر ظالم و بی عاطفه ی غم جاریست
به چه کس باید گفت
با تو خوشبخت ترین انسانم

نوشته شده در جمعه 1 دی 1391برچسب:,ساعت 19:16 توسط علی مرادی | |


اگه‌ هیشکی‌ حرف‌ِ ما حالیش‌ نمی‌شه‌ ، بی‌خیال‌ !
اگه‌ شب‌ رَد نمی‌شه‌ از پَس‌ِ شیشه‌ ، بی‌ خیال‌ !
کنج‌ِ چاردیواری‌ِ رؤیا همیشه‌ مال‌ِ ماس‌ ،
این‌ نفس‌ حتا اگه‌ که‌ آخریشه‌ ، بی‌خیال‌ !



اگه‌ این‌جا چشم‌ِ ما همیشه‌ بسته‌س‌ ، بی‌خیال‌ !
اگه‌ تو سفره‌ نمکدون‌ِ شکسته‌س‌ ، بی‌خیال‌ !
بی‌خیال‌ِ این‌ خیالا که‌ پُر از دلهره‌اَن‌ !
حتا شب‌ اگه‌ از این‌ سیاهی‌ خسته‌س‌ ، بی‌خیال‌ !

نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:30 توسط علی مرادی | |

ساده شد نصیبتون این دِلَک ِ پُر شَرُ شور!
مث ِ اینه که بیفته دست ِ یه آدم ِ کور
!

شما اصلاً توی باغ ِ این جور حرفا نبودین
!

شما قدِ سَرِ سوزن اَم خاطرخوا نبودین
!

ما ر ُ بازی می دادین با اون چشای ناقـُلا
!

رفتین ُ پُشتِ شما شکسته شد بغض ِ پُلا
!


بازیچه ی چشماتون، این دل ِ پریشونه
!

من عاشتون نیستم، عشق حرفه ی ایشونه
!


مث ِ تیله توی دستای شما بود دل ِ من
!

می تپید فقط واسه اون گیسای شکن شکن
!

اما حیف ِ اون همه تپیدن ِ دل واسه تون
!

حیف ِ چشم به راهی ِ دوچرخه ی نامه رسون
!

ما ر ُ رنگ کرده بودین با حرفای دروغکی
!

با نگاهای قشنگ ُ وعده های الکی!

نوشته شده در یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:علی بی همتا با شعری تازه-بدو شعر عاشقانه,شعری که تو خاطر همه میمونه,,شعر غمگین,ساعت 11:47 توسط علی مرادی | |


با قلم مي‌گويم:
- اي همزاد، اي همراه،
اي هم سرنوشت
هر دومان حيران بازي‌هاي دوران‌هاي زشت.
شعرهايم را نوشتي
دست‌خوش؛
اشك‌هايم را كجا خواهي نوشت؟

نوشته شده در شنبه 25 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:44 توسط علی مرادی | |

چه جوری طاقت آوردم ؟ خیالم بی خودی تخته

همین امروز و فرداس که بشوریمت روی تخته



یه چیزایی ازم مونده ، گمونم هیزم خشکه

دارم هی نفت می ریزم ، نه یه گالن نه یه بشکه



نه تنهایی منو کُشته ، نه بی گور و کفن بودن

من اونقد مردِ میدونم که یادم رفته زن بودن



عفونت ، لکه خون ، ادرار ، شبا ملٌافه می شورم

بیمارستان و شب کاری ، نمی فهمی و مجبورم



حشیش و شیشه و تریاک ، یه مُش معتاد مستاصل

تموم روز ُ توچرتُ یه وقتایی سر منقل



تجارت می کنی خوبه مَمَل اسم تجاریته

تموم زندگیم خرج خرید زهر ماریته



خماری ، نعشگی ،مستی، کتک کاری و درگیری

بدن دردای پی در پی ، مث ِ سگ پاچه می گیری



بیا پای خودت وایسا ، قرار ِ تازه بابا شی

یه روز این بچه می فهمه که بی کاری که اوباشی



یه کاری کن واسه بچه ت ، د ِ آخه لعنتی مردی

نگا کن زندگیمونو چه جوری نکبتی کردی



دیگه چشمام به دستی نیست ، دیگه دستام به زانومه

دارم تنهایی پا می شم ، فشار زندگی رومه



تو کبریتی که می سوزی ، یه روزی بی خطر می شی
خودت تکلیف ُ روشن کن ،پدر شم یا پدر می شی

نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,ساعت 14:52 توسط علی مرادی | |


تو فصل ِ تاراج ِ درخت، جوانه یعنی یه قیام!
ببین چه قیمتی شدن، ترانه های بی کلام!
ببین که پا برهنه ها، خسته شدن تو نیمه راه،
کی گفته از گنبد ِ شب، سر می زنه صدای ماه؟
کی گفته سنگ ِ کینه ها، با اینه رو به رو بشه؟

چله شمار ِ سوگ ِ ، کرکس ِ پیر ِ تقویم!
دیوارا ر ُ پوشوندن، آگهی های ترحیم!

تو فصل ِ تاراج ِ نفس، زمزمه یعنی یه قیام!
ببین چه قیمتی شدن، ترانه های بی کلام!
تو این وُفور ِ همهمه، چقدر صدای ما کمه!
ببین که زخم ِ حادثه ، دم به دمه! دم به دمه!
ببین که دیو ِ دل سیاه، سلسله دار ِ سایه هاس!
سکوت ِ این حنجره ها اینجا به معنای صداس!

نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت 14:26 توسط علی مرادی | |

شب به شب راضی اینجا چه ترانه بی فروغه
همیشه راز حقیقت پشت پرده ی دروغه
همیشه رو به غروبن ‚ این جماعت رجز خون
صداشون پر از سکوته ‚ حوض قصه شون پر از خون
اما من وارث نورم ‚ کهکشون توی چشامه
صد تا خورشید دوباره ‚ توی وسعت صدامه
این جماعت هنوز تو خواب
دنیا رو بیدار می بینن
الاغ لنگ قصه رو
یه اسب بالدار می بینن
انگار از تمام قصه سهم من تیغ بلا بود
توی شهر نون نخورده گنبدا جنس طلا بود
اما من اینه دارم ! ای نفس کش نفس کش
من از این خونه نمی رم ! تو باید بری ! سفر خوش
منو تو کوچه نشون کن ! مرگ من مرگ صدا نیست
جای خالی حضورم ‚ غیبت ترانه ها نیست
این جماعت هنوز تو خواب
دنیا رو بیدار می بینن
الاغ لنگ قصه رو
یه اسب بالدار می بینن

نوشته شده در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:شعرمرادی-شعر جدید-وبلاگ علی مرادی-عاشقانه-اشعار زیبا و جدید,هر چی کهخ شعر میخای,ساعت 12:39 توسط علی مرادی | |


به تاوان قلبم که شکست دلها را میشکنم گناهش پای دلی که دلم را شکست

نوشته شده در شنبه 18 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:46 توسط علی مرادی | |

سلام دوستان لطفا نظرتونو درباره ای عکس بدین بنظر شما این چیو نشووون میده ؟؟ یعنی چی ؟؟؟؟

 

 

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1398برچسب:عکس عاشقانه,,,,,,,ساعت 11:35 توسط علی مرادی | |

عشق و عاشقی کار ما نیست فقط بخاطر هرچی بامرامه که به ادم نامردی نمکنه

نوشته شده در چهار شنبه 15 آذر 1398برچسب:عکس عاشقانه,بدو عکس عاشقانهو عکس متحرک-هرچی که غکس دوس دارین,ساعت 14:4 توسط علی مرادی | |

نوشته شده در چهار شنبه 15 آذر 1398برچسب:,ساعت 13:21 توسط علی مرادی | |


ساده شد نصیبتون این دِلَک ِ پُر شَرُ شور!
مث ِ اینه که بیفته دست ِ یه آدم ِ کور!
شما اصلاً توی باغ ِ این جور حرفا نبودین!
شما قدِ سَرِ سوزن اَم خاطرخوا نبودین!
ما ر ُ بازی می دادین با اون چشای ناقـُلا!
رفتین ُ پُشتِ شما شکسته شد بغض ِ پُلا!

بازیچه ی چشماتون، این دل ِ پریشونه!
من عاشتون نیستم، عشق حرفه ی ایشونه!

مث ِ تیله توی دستای شما بود دل ِ من!
می تپید فقط واسه اون گیسای شکن شکن!
اما حیف ِ اون همه تپیدن ِ دل واسه تون!
حیف ِ چشم به راهی ِ دوچرخه ی نامه رسون!
ما ر ُ رنگ کرده بودین با حرفای دروغکی!
با نگاهای قشنگ ُ وعده های الکی!

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1398برچسب:علی بی همتا با شعری تازه-بدو شعر عاشقانه,شعری که تو خاطر همه میمونه,,شعر غمگین,ساعت 20:31 توسط علی مرادی | |


تو از دوره گردان محله ی بیکسی من چه پرسیدی؟
چرا...اا؟؟؟
تو از غربت من چه میدانی ؟
و تو چه میدانی که خدا کجاست ؟
پشت ابرها ؟؟ در آسمانها ؟؟؟ نه نه
باور کن
درون مهر و سجاده هم نیست
و هم هست
و تو چه میدانی چه اندازه تنهایی مرا با او
و تو چه میدانی و مفت و ارزان صحبت میکنی؟
لال
خف
خفه خون بگیر...ر
بی صدا باش
خاموش
خدارا برای من تعریف نکن
اصلا تعریف اش نکن
من و تو که هیچ همه از این کار عاجزند
حال بیا
من کمی خون جگر جوشانده ام
بیا تا با هم دو پیک � ...

نوشته شده در دو شنبه 6 آذر 1398برچسب:علی بی همتا با شعری تازه-بدو شعر عاشقانه,شعری که تو خاطر همه میمونه,,شعر غمگین,ساعت 12:57 توسط علی مرادی | |

چترم رو آتیش می زنم
از عقربه جلوترم ‚ اما به تو نمی رسم
از این پرنده ها سرم تنها به تو نمی رسم
تنها تویی که اونور مرز نفسهای منی
تنها تویی که دم به دم به هق هقم سر می زنی
بذار که از تو بگذرم مثل شهاب از دل شب
بذار که از تو پر شم مثل یه حوض لب به لب
وقتی دل رو به زوال
وقتی آرزو محال
تو بخون از سر آواز
وقتی حتی لاله لال
وقت بلوغ اینه س وقت غزلخونی نور
من رو به فردا برسون از این شبای سوت و کور
بذار که تر بشم از این ابر بزرگ بی قرار
عزیز بارونی من ! رو سر لحظه هام ببار
چترم رو آتیش می زنم ! حریص رگبار توام
بذار من رو خط بزنن ! عاشق تکرار توام
وقتی دل رو به زوال
وقتی آرزو محال
تو بخون از سر آواز
وقتی حتی لاله لال

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1398برچسب:علی بی همتا با شعری تازه-بدو شعر عاشقانه,شعری که تو خاطر همه میمونه,,شعر غمگین,ساعت 13:46 توسط علی مرادی | |

نوشته شده در شنبه 20 آبان 1391برچسب:عکس عاشقانه,بدو عکس عاشقانهو عکس متحرک-هرچی که غکس دوس دارین,ساعت 10:44 توسط علی مرادی | |

نه اهل روزگارم نه همنشین سایه
بزن به سیم آواز تا آخر گلایه
رو سرزمین بی سر یه سرو سربلندم
به شاخ و برگ سبز خودم دخیل می بندم
ستون تخت جمشید برج غرور من نیست
من با تو بهترینم ثانیه گور من نیست
تو کی هستی که خیال داشتنت
یه دم از خاطر من دور نمیشه ؟
رو به روی اینه چشمات رو نبند
خورشید از نور خودش کور نمیشه
ببین که داس وحشت حریف یاس من نیست
سکوت این کرانه خلع لباس من نیست
ببین کلید سرداب تو دست این اسیره
برگ امان نمی خوام برای گریه دیره
برهنه مثل دریاس صدای آبی من
هزار تا عمر نوه عمر حبابی من
تو کی هستی که خیال داشتنت
یه دم از خاطر من دور نمیشه ؟
رو به روی اینه چشمات رو نبند
خورشید از نور خودش کور نمیشه

نوشته شده در چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:علی بی همتا با عشقی جاویدان,,,,,,,عشق یعنی بی همتا,بی همتا یعنی عشق, خدا,ساعت 20:16 توسط علی مرادی | |


هر كسي هم نفسم شد دست آخر قفسم شد. من ساده به خيالم كه همه كار و كسم شد. اون كه عاشقانه خنديد خنده هاي من دزديد زير چشمه مهربوني خواب يك توطئه ميديد

نوشته شده در یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:ali,ساعت 13:14 توسط علی مرادی | |


چیزی نمی تونم بگم قراره از من بگذری
چیزی نگو می فهممت باید ازاین خونه بری
چندسال از امشب بگذره تا من فراموشت کنم
تا با یه دریا تو خودم خاموش خاموشت کنم
تنهاییامو بعد ازاین با قلب کی قسمت کنم
واسه فراموش کردنت باید به چی عادت کنم
تو باید از من رد بشی من باید از تو بگذرم
کاری نمی تونم کنم باید بیوفتی از سرم
بعداز تو باید با خودم تنهای تنها سر کنم
یک عمر باید بگذره تا امشبو باور کنم
چندسال از امشب بگذره تا من فراموشت کنم
تا با یه دریا تو خودم خاموش خاموشت کنم
چندسال از امشب بامن یکی همخونه شه
احساس امروزم به تو تنها یه شب وارونه شه


نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 13:28 توسط علی مرادی | |


هر خواب، پُر از کابوس، هر سفره پُر از سُرمه ست!
در این شب ِ زنگاری، ایینه شدن جُرم است!
محکوم ِ تماشای این تعزیه بازاریم!
همسایه ی رؤیاها! ما هر دو گرفتاریم!
از گستره ی اندوه، امکان ِرهیدن نیست!
این پُشته ی خکستر، یادآور ِ میهن نیست!

آزاده ترین برده! دستان ِ مرا دریاب!
فانوس شو تا از نو، بیدار شوم از خواب!
تو آمدی ُ در شب، صد پنجره پیدا شد!
این جوی حقیرآخر، هم صحبت ِ دریا شد!

ما مرثیه می خوانیم، بر خاطره ی خورشید!
این کهنه عروس آخر، در قلعه ی شب تـُرشید!
کو اینه یی تا من، تقویم ببینم باز!
هر حادثه چینی شد، بر چهره ی بی آواز!
هر بار که نه گفتیم، تعبیر به آری شد!
فریاد ِ سکوت ِ ما، در شب متواری شد!

آزاده ترین برده! دستان مرا دریاب!
فانوس شو تا از نو! بیدار شوم از خواب!
تو آمدی ُ در شب، صد پنجره پیدا شد!
این جوی حقیر آخر، هم صحبت دریا شد!●

 


نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,ساعت 12:47 توسط علی مرادی | |

تاریخ رو که ورق زدم بغض هزارساله شکست
از دل خاکستر من جرقه های تازه جست
تاریخ رو که ورق زدم دیدم چه قدر شادی کمه
دیدم بهشت سبز ما گاهی مثه جهنمه
خط و نشون کوروش رو دیدم روی سینه ی سنگ
مناره های جمجمه سلاخی تیمور لنگ
سایه ی اسکندر و مرگ چنگیز و قوم سربدار
دروازه های باز شهر ‚ قاصدک شترسوار
تو مشقای تاریخ ما ‚ هیچ دهه ی نابی نبود
تو تقویمای کهنه مون یه برگ آفتابی نبود
آسمون قصه ی ما همیشه خاکستری بود
حافظ خسته عشق رو تو سایه ی سرنیزه سرود
گاهی ستاره ی غزل از قرق سایه گذشت
اما با اون ستاره هم برگ سیاهی برنگشت
شب دوباره به اسم روز ‚ رو بوم آسمون نشست
همیشه یک نخورده مست ‚ اینه ی خورشید رو شکست
همیشه اول طلوع ‚ خورشید قصه کشته شد
تو این غروب کهنه سال ‚ تاریخ ما نوشته شد
تو مشقای تاریخ ما ‚ هیچ دهه ی نابی نبود
تو تقویمای کهنه مون یه برگ آفتابی نبود

نوشته شده در پنج شنبه 13 مهر 1398برچسب:علی تنها-علی بی همتنا,علی مرادی,همه چیز درمورد علی,,,,,,,,,,,ساعت 13:3 توسط علی مرادی | |



خاتون ِ ماه ِ سوم! بی بی ِ داغ ِ خرداد!
بیا که بی حضورت، دل از ترانه افتاد!
نه از ستاره دَم زد، نه کوچه ر ُ قدم زد،
قاصدکا ر ُ دست ِ نسیم ِ نابلد داد!
نوشتُ خوند ُ سر رفت، تا آخر ِ سفر رفت،
دنبال ِ همنفس بود، برای کشفِ فریاد!
قله نشین! کجایی؟ بگو که همصدایی!
بگو تو قصر ِ جادو، ما ر ُ نبردی از یاد!
همیشه پا به پامی، تو لرزش ِ صدامی، دست مثه یه یاور! دست مثه یه همزاد!
اینه بی تو سرده!
بهشت ِ قصه زرده!
با تو ک ویر ِ تشنه، میشه یه دشت ِ آباد!
ببین که بی تو لالم! مرثیه ی زوالم!
بیا تا جون بگیره، نبض ِ ترانه ی شاد!
بیبی ِ عطر ُ مهتاب! هق هق ِ ما ر ُ دریاب!
که این نفس بُریده، یه فصل ِ تازه می خواد!

نوشته شده در یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:,ساعت 15:41 توسط علی مرادی | |

دستای من پینه ترک، دستای تو مثل ِ بلور!
دور ُ وَر ِ تو قـُلقـُله، حوالی ِ ما سوت ُ کور!
من یه جوون ِ آس ُ پاس، تو اما طناز ُ سوسول!
تو جیب ِ من چن تا سوراخ، تو جیب ِتو یه گولّه پول!
تو و ُموبایل ُ تلفن، من ُ یه چهار تا دوزاری!
بند ش دلم پاره می شه، تا گوشی ر ُ بر می داری!

من بچه ی راه آهنٌ تو بچه ی نیاورون!
خودت بگو! من چه جوری بگم: بیا باهام بمون؟

خونه ی ما اجاره یی، یه قوطی کبریت! لونه موش!
یه گوشه گاز ِ پیکنیکی، یه گوشه دستشویی ُ دوش!
خونه ی تو ویلاییه، جکوزی ُ سونا داره!
آشپزتون هر روز برات دَه جور غذار بار می ذاره!
غذای من دَمپُختک ُ، نیمرو ِ و ُ نون ُ پنیر!
این جور یه حکایت ِ قصّه ی عاشق ِ فقیر!

من مَرد ِ آسمون جُـلُ تو دختر ِ شاه پریون!
خودت بگو! من چه جوری بگم: بیا باهام بمون؟●

نوشته شده در شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:10 توسط علی مرادی | |

گریه کردم ‚ گریه کردم اما دردم نگفتم
تکیه دادم به غرورم ‚ تا دیگه از پا نیفتم
چه ترانهبی اثر بود ‚ مثل مش زدن به دیوار
اولین فصل شکستن ‚ آخرین خدانگهدار
دس تکون دادن آخر توی اون کوچه ی خلوت
بغض بی وقفه ی آواز ‚ واژه های بی مروت
بوته ی یاس دیگه اون
عطری که دوس داشتی نداد
کوچه ی آشتی کنونم
دلا رو آشتی نداد
من به قله می رسیدم ‚ اگه همترانه بودی
صد تا سد رو می شکستم ‚ اگه تو بهانه بودی
با تو پیسوز ترانه یه چراغ شعله ور بود
لحظه ها چه عاشقانه ‚ قاصدک چه خوش خبر بود
کوچه ها بدون بن بست آسمون پر از ستاره
شبا بی هراس خنجر ‚ واژه ها شعر دوباره
بوته ی یاس دیگه اون
عطری که دوس داشتی نداد
کوچه ی آشتی کنونم
دلا رو آشتی نداد

نوشته شده در سه شنبه 24 مرداد 1398برچسب:,ساعت 19:18 توسط علی مرادی | |

یه نفر بین دو اینه س که خودش رو دوس نداره
دنبال یه اسم تازه س یه شکفتن دوباره
یه نفر بین دو اینه س صورتش براش نقابه
خنده هاش براش غریبه س غصه هاش صد تا کتابه
نگاه کن ! طنین اینه نبض انعکاس من نیست
پیرهن سرخ ترانه سپر هراس من نیست
یه نفر بین دو اینه داره فریاد می زنه
میگه جادوی شب رو کدوم ترانه میشکنه ؟
من رو از پیله رها کن ! اینه شکستنی نیست
بگو به کویر سربی ‚ راه دریا بستنی نیست
نمیشه جاده ی موج رو با ستون ماسه سد کرد
باید این خاطره ها رو از پل ترانه رد کرد
باید از ستاره پرسید رمز بیداری نور رو
باید از ترانه پر کرد ‚ کوچه های سوت و کور رو
یه نفر بین دو اینه داره فریاد می زنه
میگه جادوی شب رو کدوم ترانه میشکنه ؟

نوشته شده در یک شنبه 22 مرداد 1386برچسب:,ساعت 12:7 توسط علی مرادی | |

تا هزارتا آدم ِ فَلَک زده خاکستر نشین نَشَن،
یه دونه از این بُرجای بی پدر قد نمی کشن!

این جمله رُ خیلی یا گفتن!
خیلی یا می گـَن!
خیلی یا که خونه شون
طبقه ی آخرِ همین برجای دِیلاق ِ!
تازه فهمیدم که آوازه خون نه آواز
بدترین فیلم ِ تاریخ ِ سینماس!
یادت باشه بعد از این
قبل ِ گوش دادن به هر حرفی
ببینی این کیه که داره حرف می زنه!
کفـّه های ترازوی پیزوری ِ این روزگار،
ناکوک تر از ترازوی بقــّال ِ محلـّه ی ماس!
جون ِ تو!●

نوشته شده در پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,ساعت 12:19 توسط علی مرادی | |


بگین وحشی ترین حیوون کدومه؟ جواب ِ این سوال ُ کی می دونه؟
بگین گـُرگه؟ یا شیر ِ؟ یا پلنگه؟ یا ببری که حریص ِ بوی خون؟
ولی من این سوال ِ بی جواب ُ می پرسم از یه موش ِ آزمایشگاه!
نگاهم می کنه، هیچی نمی گه، جوابش خیلی کوتاهه، مث ِ آه!
تو رگ هاش جای خون ویروسه چون که ما آدم ها نباید زود بمیریم!
باید درمون ِ دردا ر ُ بفهمیم، واسه این کار مُجازیم جون بگیریم!
می پرسم از یه اسب ِ پیر ِ ابلق، که عمری ر ُ به گاری بسته بوده!
جوابش خیلی تلخه آخه پُشتش، هنوز از ضربه ی شلاق کبوده!
یه فیل ِ گنده تو میدون ِ سیرکه، که می رقصه با سوت ِ رام کننده!
ازش می پرسم اما می گه: ول کن! برو بابا! دل ِ خوش سیری چند؟

برای کشفِ اون حیوون ِ وحشی، کجای دنیا ر ُ باید بگردم؟
سوالم ساده س اما بی جوابه، جوابش رُ چرا پیدا نکردم؟

می رم پیش ِ گوزنی که سر ِ اون آویزونه به دیوار ِ یه تالار!
می گم وحشی ترین حیوون کدومه؟ سکوتش رو سر ِ من شه آوار!
یه روباه طلایی ر ُ می بینم، ولی اصلاً جوابم ر ُ نمی ده!
آخه اون خیلی وقته پالتو پوسته، دیگه مرده! به آرامش رسیده!
تموم ِ عمرش ُ در رفته بوده، از آدم، از سگُ دامُ گلوله!
حالا پالتو شده، پایین ِ پالتو، هنوزم جای تیر ِ یه دولوله!
سوال ُ از قناری ها می پرسم، قناری ها جوابش رُ می دونن!
جواب ُ از صداشون می شه فهمید، مث ِ زندونیا آواز می خونن!
می رَم تا باغ وحش، اون جا که شیرا، دارن از بی غذایی نفله می شن؟
سوالم ر ُ نگفته پس می گیرم، جواب ِ این سوالم می شه روشن!

دیگه دنبال ِ اون حیوون نگردین، من اون ُ توی اینه پیدا کردم!
شماها ر ُ نمی دونم ولی من حالا دارم پِی ِ آدم می گردم

نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1386برچسب:,ساعت 13:38 توسط علی مرادی | |

چل گیس قصه گیسات رو کی قیچی کرده ؟
کدوم دل سنگی تو رو لو داده به پاییز
که برگ باغ قصه مون دوباره زرده ؟
گریه نکن وقتی که دیو شب می خنده
وقتی که جاده قرق گردنه بنده
دل به ترانه ها بده ! خاتون خسته
پنجره باش وقتی که دیوارا بلنده
من هنوز در به در خاطره هاتم چل گیس
هر جای حادثه باشی پا به پاتم چل گیس
منو تو دلت صدا کن تا صدات رو بشنوم
آخه من از خودتم نبض صداتم چل گیس
چن تا سکوت رو رج زدی تا لب فریاد ؟
کجای قصه ی پهلوون از نفس افتاد ؟
وقتی که وامونده بودم تو خم جاده
چشمای تو راه میون بر نشون داد
چل گیس من ! سایه ی شب دووم نداره
رنگین کمون پل میزنه اینجا دوباره
دیو تنوره می کشه آخر قصه
گیس تو پرچم میشه تو شهر ستاره
من هنوز در به در خاطره هاتم چل گیس
هر جای حادثه باشی پا به پاتم چل گیس
منو تو دلت صدکن تا صدات رو بشنوم
آخه من از خودتم ! نبض صداتم چل گیس

نوشته شده در دو شنبه 16 مرداد 1398برچسب:,ساعت 12:1 توسط علی مرادی | |

دلم می خواد بارون بیاد شیشه ی شب رو پاك كنه
دیو سیاه غصه رو تو قطره هایش هلاك كنه
دلم می خواد بارون بیاد ‚ ناودون رو نو نوار كنه
كلاغ پیر خونه رو چلچله ی بهار كنه
دلم می خواد بارون بیاد تا تو رو همراهش بیاره
دستای نازنینت رو تو دستای من بذاره
وقتی بارون می زنه دلم می خواد چتر تو واشه
این كوچه بازم پر از صدای پای ما شه
وقتی بارون می زنه دلم می خواد كه سرپناهم
سقف آبی روسری خیس تو باشه
دلم میخواد با همدگیه برگای باغ رو بشماریم
تو دل هر خط خبر چهل كلاغ رو بشماریم
دلم می خواد كه خطای صورت اینه كم بشه
سر زدن ترانه ها دوباره دم به دم بشه
دلم نمی خواد پل ما نامه ی پنهونی بشه
می خوام هوای كوچه مون دوباره بارونی بشه
وقتی بارون می زنه دلم میخواد چتر تو واشه
این كوچه بازم پر از صدای پای ما شه
وقتی بارون می زنه دلم می خواد كه سرپناهم
سقف آبی روسری خیس تو باشه

نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:15 توسط علی مرادی | |


وقتی خورشید، یخ ببنده، یعنی عمره شب بلنده!
این طلوع ِ بی بهانه! دل ِ ما پیش ِ تو بنده!
اینجا رخصت ِ نفس نیست! اینجا کرکس تو قفس نیست!
پیش ِ خودسوزی ِ طاووس، اشکای منُ تو بس نیست!

باید از سایه ی ساطور، تا ستاره، خون بباریم!
باید این ثانیه ها ر ُ تو کتابا جا بذاریم!
توی سینه مون یه کپّه حرفای خط خطی مونده،
کی میگه برای کوچه حرف ِ تازه ای ندایم؟

توی زخم ِ صورتت رنگین کمون ِ غزله،
از نگاه ِ سایه ها تنفست مبتذله!

بگو خورشیدم بمیره! توی شب اینه کوره!
خود ندیدن التیام ِ زخم ِ این قوم ِ صبوره!
وقتی تو باور ِ اینه، خودت ُ مرده ببینی،
واسه تاریکی ِ خونه، خودت آماده ترینی!
روشنی وقتی قشنگه، که تو عاشقانه باشی!
وقتی که خودت حریص ِ، حکم ِ تازیانه باشی!

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1398برچسب:,ساعت 11:26 توسط علی مرادی | |

روسری ِ قشنگت، به رنگ ِ برگ ِ باغه!
قلب ِ تو ظهر مرداد، مثل تنور داغه!
با اون چشای میشی، وقتی دیوونه می شی،
تو نی نی ِ نگاهت، یه عالمه چراغه!

یه شعر ِ ناتمومی! یه قصه ی نگفته!

وقتی که بی صدایی، ترانه حرف ِ مُفته!
مثل ِ چراغ ِ امید، مثل ِ ظهور ِ خورشید،
وقتِ طلوع ِ چشمات، سایه زمین میفته!

گونه هات سیب ِ گلاب! نفست یه شعر ِ ناب!

همیشه کنارمی، توی بیداری ُ خواب!

تو سایه بون ِ پلکات، از تو نفس می گیرم!

کوچه ی کودکی رُ، از اینه پس می گیرم!
خنده ی تو کلید قفلای پیش ِ رومه،
یه شاه کلید برای قفل ِ قفس می گیرم!

دست ِ تو سرزمین ِ، کولی ِ قصّه هامه!

چشم ِ تو چلچراغه، روشن ِ این شبامه!
وقتی که هستی هستم، از عطر ِ واژه مستم،
بی تو تو هر ترانه یه جمله ناتمامه!

نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1398برچسب:بازگشت علی بی همتا,,,,,,,,,,شکست علی بی همتا,,,,,,,,,,عشق,,,,,,,,علی مرادی فرخنده معروف به علی بی همتا,ساعت 10:58 توسط علی مرادی | |


از ته ِ جادّه اومدم، پای پیاده اومدم
برای دزدیدن ِتو، ساده ی ساده اومدم!
عاشقت ُ آواره کن! فقط بهم اشاره کن!
غم ِ دل دیوونه ی اسیر ِ ما رُ چاره کن!

بیا تا شهر ِ دل ِ من، قفط خودم ُ خودت!
بگو غریبه ها برن، فقط خودم ُخودت!
کسی سراغمون نیاد، فقط خودم ُ خودت!
هیشکی جُدایی ر ُ نخواد، فقط خودم ُ خودت!

یه سر به خواب ِ من بزن! فقط تویی تو فکر ِ من!
بگو برام! بگو برام، چه رنگی ِ عاشق شدن؟
بگو ستاره نباشه، که برق ِ چشمات ُ دارم!
برای سر رسیدنت، ثانیه ها ر ُ می شمارم!

بیا بریم یه جای دور، فقط خودم ُ خودت!
یه جای پَرت ِ سوت ُ کور، فقط خودم ُ خودت!
روی زمین ُ آسمون، فقط خودم ُ خودت!
هیشکی نباشه بینمون، فقط خودم ُ خودت!●

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1386برچسب:,ساعت 13:19 توسط علی مرادی | |


هرگاه دفتر محبت را ورق زدی و هرگاه زیر پایت خش خش برگها را احساس کردی هرگاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی برای یکبار در گوشه ای از ذهن خود نه به زبان بلکه از ته قلب خود بگو: یادت بخیر

نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,ساعت 22:17 توسط علی مرادی | |


اونور ِ قاب ِ پنجره دوباره تصویر ِ شبه!
چله نشین ِ حنجره بغضِ نفس گیر ِ شبه!
دست ِ سیاه ِ سایه ها بازم ستاره چین شده!
بازم هوای خونه مون دَه درجه زیر ِ شبه!

بذار که سایه ها بگن کبریت ِ بی خطر منم!
چراغ ُ روشن میکنم، شعله به شب نمی زنم!
شب اگه موندگار بشه، من تو خودم آفتابی ام!
نقابمو بر می دارم، اینه ر ُ نمی شکنم!

تو ازدحام ِ عربده، ترانه ها باد ِ هواس!
همسایه ی صدای ما، بازار ِ داغ ِ مسگراس!

بذار جماعت ندونن دنیا تو پیرهن ِ منه!
بذار ندونن که شبم با تو یه روز ِ روشنه!

بذار که هیچکس ندونه معنی ِ این ترانه رُ!
بذار که باور نکنن این من ِ عاشقانه رُ!
بذار که پشت ِ سایه ها نلرزه از صدای من!
جرقه روشن می کنه شعله ی هر زبانه رُ!

تو ازدحام ِ عربده، ترانه ها باد ِ هواس!
همسایه ی صدای ما، بازار ِ داغ ِ مسگراس!

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت 22:2 توسط علی مرادی | |

من ُ تو مثلِ دو تا خط می مونیم،
که تو یه دفتر ِ مشق اسیر شُدیم!
نرسیدیم به هم ُ آخرشم،
تو همون دفتر ِ کهنه پیر شدیم!

بی هم ُ کنار هم روزا گذشت،
دستای من نرسید به دست ِ تو!
می دونیم که ما به هم نمی رسیم،
مگه با شکست ِ من، شکستِ تو!

من نمی رسم به تو آخرِ بازی همینه!
آخرِ عشق ِ تدو تا خط ِ موازی همینه!

اگر من بشکنم ُ تو بی خیال،
بگذری از منًُ تنهام بذاری،
اگه با تموم ِ این خاطره ها،
تو همین دفتر ِ مشق جام بذاری،

بعد از اون دیگکه نه من مال ِ منه،
نه تو تکیه گاه ِ این شکسته یی!
بیا عشاق بمونیم کنار ِ هم،
نگو از این نرسیدن خسته یی!

تو نمی رسی به من آخرِ بازی همینه!
آخرِ عشق ِ تو تا خط ِموازی همینه!

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 15:23 توسط علی مرادی | |

هَلاکتم!
بی سرُ پاتر از تموم خاطرخواهای دروُ ورِت!
یه غربتی ِ آسمونْ جُل
که غروب ِ هر پنجشنبه زنگِ درِخونه تونُ می زنه وُ
نونْ خُشکای کـَپک زده تونُ
با بلورای قشنگ ِ نمک عوض می کنه!
خونه ی شما بالای کاشانک ُ
خونه ی ما پایین ِ قرچک!
اِسما نزدیک ُ رسما دور!
این دل ِ وامونده هم
به همون یه نگاه ِ حلالِ هر هفته خوش ِ وُ
به قصه های با حال ِ ننه جون
که آخرشون هفت شبانه روز عروسی بود!
عروسی ِ پسر ِ گدا
با دخترِ شاپریون!●

نوشته شده در چهار شنبه 20 خرداد 1391برچسب:علی مرادی,وبلاگ علی مرادی,بی همتا,اصلی,ساعت 15:20 توسط علی مرادی | |

کسی از ما نمی پرسه که بهارمون کجاست
خنده ی سبز بهار کجای گریه های ماست ؟
کسی از ما نمی پرسه که کجای جاده ایم
بین این همه سوار چرا هنوز پیاده ایم ؟
کسی نیس نشون بده نشونی ستاره رو
به دل ما یاد بده تولد دوباره رو
تقویم کهنه رو باید ببندیم
بازم باید دروغکی بخندیم
بهار داره پا می ذاره تو خونه
قناری دل ما کی می خونه ؟
یکی باید واسه ما بهار رو معنا بکنه
سفره ی گمشده ی هف سین پیدا بکنه
یکی باید بیاد و بگه بهار چه رنگیه
یگه تحویل سال چه لحظه ی قشنگیه
یکی باید بیاد سین سکوت رو بشکنه
رمز قد کشیدن رو تو کوچه فریاد بزنه
تقویم کهنه رو باید ببندیم
بازم باید دروغکی بخندیم
بهار داره پا می ذاره تو خونه
قناری دل ما کی می خونه ؟

نوشته شده در پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:57 توسط علی مرادی | |

پیله شکسته اما شب پره توی خوابه
تو گفتگوی دریا عطسه ی اضطرابه
صبر اومده ترانه ! نزن رو دست آواز
زخمت از حریم سینه ی من بیاغاز
تو آسمون قصه اون پل رنگ به رنگ نیست
چشمک این ستاره به چشم شب قشنگ نیست

هرجای این ترانه یی حنجره ت رو پنجره کن
تو این سکوت بی حیا شب رو پر از زنجره کن

نبض ستاره مرده ما دیگه سرد سردیم
تو خاطرات کهنه دنبال « من » می گردیم
دریچه های آواز رو به ترانه بسته س
اینه ی دلامون یه اینه ی شکسته س
اما طنین رؤیا هنوز ترانه سازه
هنوز تو این سیاهی چن تا دریچه بازه

هرجای این ترانه یی حنجره ت رو پنجره کن
تو این سکوت بی حیا شب رو پر از زنجره کن

نوشته شده در دو شنبه 1 خرداد 1398برچسب:علی مرادی,وبلاگ علی مرادی,بی همتا,اصلی,ساعت 17:0 توسط علی مرادی | |

ستاره پلکات رو وکن ! دارم از نفس میفتم !
عمری تو این سیاهی از سپیده قصه گفتم
ستاره ! پلکات رو وکن ! گم شدم تو اینسیاهی
ببین اسمت رو نوشتم ، روی این کاغذ کاهی
ستاره ! نذار ترانه سرپناه گریه باشه
کاری کن که این سیاهی از شب قصه جدا شه

بی تو سقفم بی ستونش ، یه عقاب بی آسمونش
مثل جاده بی مسافر ، مثل آرش بی کمونش

ستاره ! پلکات رو وکن ! این ترانه چش براته
به خدا هزار تا خورشید توی سوسوی چشاته
ستاره ! عمری چشمام واسه تو به آسمونه
ای همیشگی ترین نور !بگو کی خروس می خونه ؟
ستاره ! نفس ندارم باقی ترانه با تو !
درد تازیانه با من ، عاشقانه با تو !

بی تو سقفم بی ستونش ، یه عقاب بی آسمونش
مثل جاده بی مسافر ، مثل آرش بی کمونش

نوشته شده در شنبه 23 ارديبهشت 1398برچسب:کی خروس می خونه ؟ علی مرادی فرخنده,,,,,,,پادگان همدان,,,سرباز یکم,,,,,,,خدمت,,,, تیپ 316 زرهی پیاده,ساعت 13:22 توسط علی مرادی | |

عشق ِ ما گستاخی ِ جمله ی عاشقانه یی ست،
نقر شده بر دیوار چرک مرده ی سلولی خالی
که ضرب آوای یاغی ِ قدم های حبسی اش
بداهه نوازی ِ سازی را ماند
در سمفونی ِ سفّک ِ چکمه های دوازده قَراوُلْ
که تا سپیده ی تیرک ُ طناب ْ بدرقه اش می کنند!

عشق ِ ما ترجمان ِ بهشت است،
به دوزخی که جهانش می نامیم
و در آن مرگ ارزان ترین مایده ای ست که به نصیب می رسد!

عشق ِ ما همْ خوانی ِ دو چکاوک است،
که صیاد را به خلسه می برد
در آن سوی ماشه ی آتش بار ِ خون ریز ِ خویش!
- تا الهه ی شرم سار ِ مرگ
جامه از تن بَردَرَد به خلع ِ لباسی ابدی!-

عشق ِ ما غریو ِ عصیان است،
در روزگاری که بَرّه گان ِ مقدسش
به چلّه ی سکوتی همیشه نشسته اند
تا قصّاب باشی ِ اعظم ْ خوان ِ شقاوت خویش را
به گـُلْ گـُل ِ خون ِ ایشان رنگین ْ کـُنـَد!
عشق ِ ما گریز ِ به هنگام است،
آن دَم که ماندن
گردن نهادن را تداعی می کند!

با من نیا!
خلاصه ی تمام ِ مادران ِ جهانْ !
تفاهم ِ بی غش ِ یخ ُ آتش!
مرا بِبَر از دامنه ی شوم شبْ
که هزار خورشید ُ فشفشه با نگاه ِ توست!●

نوشته شده در چهار شنبه 20 ارديبهشت 1386برچسب:علی بی همتا برگشت,بازگشت علی بی همتا به عرصه ی شعر و اینترنت,علی بی همتا اومده,ساعت 15:39 توسط علی مرادی | |


یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی!

دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.

من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات،‌ کنار شعله ور شدن شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...

دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام.

هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است... .

شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می ریختم ، شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم... .

روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم!

این بار به دیدنت آمده ام ، برایت گلاب آورده ام ، دستهایم تنها سنگ سردِ خانه ات را احساس می کنند اما بدان یاس های سپید احساسمان هنوز گرم گرم اند


نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:25 توسط علی مرادی | |

Design By : Mihantheme