بی همتا
بی همتا
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست ناگهان- عشق! تو را دیدم حواسم پرت شد در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …
من یه سطرم
نه مریدم نه مرادم
نه گناه شب هرز و شب تارم
نه شرابم، نه شر و شور جوانی
من نه بازیچه آن بلهوسانم
من یه سطرم
سطری از متن زمینم
که به جوهر شدم آلوده دنیا
به خرابات شدم شهره و در میکده مستانه وتنها
من نچیدم ز هوس سیب، از باغ تمنّا
من نیالوده ام این عرصه و این دامن صد چین شبانگاه
من دامادم که به عروس طبیعت شده مدیون
من خطایم!
که به خطِّ لبِ آن عشوه هر جایی بی نام شدم واله وشیدا
من گناهم؟ !
گُنهی از سر تقصیر دگرها!!
Design By : Mihantheme |